پیرمرد با کمر خمیده پشتش را کرده به ما و دارد از دروازهگلی با طاق نصرتی بلند و کتیبههای پر از شعر و گل و بوته میگذرد، پشت سرش تا چشم کار میکند بیابان است و جلوی آن آبادی با خانههای بزرگ حیاطدار و درختهای سرو و چنار و کوچههایی که تنها عابر دائمی آن جوی روان آب است و ساکنان شلوغش گنجشکهای سینهسفید و تپلی. پیرمرد توی نقاشی از در دروازه دولاب به آرامی صدها سال میگذرد و پشت سرش دروازه فرو میریزد.
میدان شهدا را به سمت خیابان 17 شهریور که پایین بیایی، تابلوی قدیمی سفید که با دود اگزوزهای ماشین سیاه قلم شده، به تو می گوید که به دروازه دولاب طهران خوش آمدی؛ دروازه ای که شاه طهماسب صفوی برای ورود به دیار بزرگ و مهم ری ساخته و برج و بارویش را به سبک معماری همان دوره شمایل داده و آغا محمدخان قاجار آن را مرمت و بازسازی کرده بود و اما امروز به مبارکی قدوم پرسرعت تکنولوژی و شهرنشینی اثری از آن نیست. از در دروازه خیالی که عبور کردی، به پل ری می رسی و محله دولاب؛ محله ای که طبق اسناد تاریخی به جا مانده 1200 سال قدمت دارد.
قدیر افروند، سرپرست گروه باستان شناسی محله دولاب تهران که بتازگی کاوش های خود را در این منطقه آغاز کرده اند و اکنون در کوچه پس کوچه هایش خانه های تاریخی را شناسایی می کنند، درباره محله دولاب می گوید: منابع تاریخی در قرن سوم و چهارم به ما نشان می دهد که این منطقه اهمیت بالایی دارد و ده دولاب نسبت به دیگر ده ها ازجمله طهران، دوریه (طرشت فعلی)، مهران و ده تجرش (تجریش فعلی) بسیار مهم بوده است.
افروند برای شاهد صحبت های خود به تاریخ طبری استناد کرده و می گوید: «محمد بن جریر طبری» مولف تاریخ طبری در مقدمه تفسیرش آورده زمانی که در ری تحصیل می کرده باید از کلاس درس استادش محمد بن احمد بن حماد بن سعید دولابی طهرانی در دولاب دوان دوان به کلاس درس استادش در ری می رفته و این امر نشان می دهد دولاب تنها یک ده ساده نبوده است.
دولاب ترکیب دو واژه دلو به معنای ظرف آبکشی و آب است که نشان از آبادانی این دیار از عهد دور دارد. این محله که در جنوب شرقی تهران واقع شده هنوز هم دارای قنات های فراوانی است که در کاوش اخیر، باستان شناسان به یکی از آنها برخورده اند.
گرچه دیگر از دروازه خبری نیست و درخت های چنار و سرو همــیشه سبز جای خودشان را به آپارتمان های بدقواره سنگی و سیمانی داده اند و کل اراضی صیفی کاری و گلکاری منطقه به دو بزرگراه امام علی و شهید محلاتی تبدیل شده، اما باز هم می شود نشانه هایی از هویت تهران به اصطلاح قدیم را در کوچه پس کوچه های دولاب پیدا کرد.
ابتدای محله دولاب مزار 40 تن از یاران امام رضاست که تا چندین سده قبرستان اهالی دولاب هم بوده، ولی این روزها فقط مزار پنج شهید گمنام در این بقعه کوچک و سرسبز است که جای دنجی برای خلوت کردن اهالی محل شده و البته یک محور تجمع دولابی ها برای عزاداری امام حسین در روزهای عاشورا و تاسوعا.
در بقعه چهل تن از هر عابری که بپرسی تکیه چال کجاست دستش را مانند یک خط کش صاف بلند می کند و انتهای خیابان شهید رحمتی را به تو نشان می دهد، تکیه ای که در سراشیبی چاله ای بزرگ قرار دارد و نخل کوچک سبزپوشی همچون سید پیر مریدی در انتهای تکیه ایستاده و به عزاداران سلام گرمی می کند.
تکیه چال همیشه بوی روضه می دهد، بوی آش نـذری که با آتش زغال جا افتاده و چای در استکان های کمر باریک ناصرالدین شاهی با آن سبیل همایونی. پا روی هر موزائیک تکیه که بگذاری صدای یک مداح قدیمی دولابی طهرانی بلند می شود و تا سقف بلند تکیه اوج می گیرد.
در طرف دیگر کوچه، مسجد جامع دولاب که حالا گرد کهنسالی سر و رویش را حسابی سفید کرده، باوقار و سنگین روبه روی تکیه چال نشسته و زل زده به عابران پیاده ای که هرروز بی توجه به او دنبال یک لقمه نان هستند و دریغ از نگاهی یا سرسوزن ذوقی، دریغ از این که همین دو ماه پیش در آن یک سازه خشتی، سفال لعاب یک رنگ، زرین فام، صدها تکه سفال و چندین سکه از دوره سلجوقی پیدا شده و چند روز بعد دوباره باستان شناسان در آن دو تنور، یک اجاق و یک آب انبار از عهد صفوی و قاجاری کشف کرده اند و این اکتشاف ها هنوز ادامه دارد.
از حسینیه 150 ساله عسگری، حسینیه 200 ساله انصار الحسین دولاب میانی که در فاصله کمی از هم در کوچه پس کوچه های درختی خوش نشسته اند، بگذریم به زورخانه ای می رسیم که هنوز هم صدای زنگ مرشد یا علی پهلوان های داخل گود که پی در پی میل می زنند و سینه به کف گودی می چسبانند به گوش می رسد، ای خوشا در زورخانه پاس حرمت داشتن / موزه کبر و ریا بیرون در بگذاشتن / کسوت همت فرو بستن زخود بی خود شدن / خویش را در پیشگاه پوریا بنگاشتن / از نوای ضرب مرشد روح را صیقل زدن / بذر ایثار و فتوت در دل و جان کاشتن / با ادب در حلقه گود مقدس بر شدن / سنگ و میل و تخته را با حرمتی برداشتن.
انتهای خیابان زورخانه به کوچه ای می رسد که خانه بزرگمرد بی بدیلی است که گرد پایش سرمه شده بر سنگفرش های کوچه پس کوچه ها و خیابان های اطراف، آقا محمد اسماعیل دولابی عارف بزرگ طهرانی که معجزه کلامش در سادگی سخنانش بود و نگاهی که با لبخندهای پرمحبت گرهی دیرینه داشت، صدای پیرمرد که در حیاط نقلی خانه اش وضو گرفته و راهی مسجد است، هنوز هم در کوچه های دولاب آرام و متین می پیچد: تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفاری، تو ستاری، تو رحمانی و... خدا می فرماید خودت غفاری، خودت ستاری، خودت رحمانی و... کار محبت همین است.فهیمه سادات طباطبایی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
نوشته پیرمرد توی نقاشی از در دروازه دولاب به آرامی صدها سال میگذرد و پشت سرش دروازه فرو میریزد اولین بار در توریست ها - گردشگری - جهانگردی - ایرانگردی پدیدار شد.